کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

نی نی من و بابایی

دلنوشته برای پسرم

  روزهای آخریست که در وجود من نفس میکشی...   دلم برای این روزها تنگ میشود ،برای یکی بودنمان دلم برای روزهای هم نفس بودنمان تنگ میشود ،روزهای با هم اینگونه بودن دلم برای روزهای سخت و شیرین انتظار تنگ میشود ،روزهای بی قراری برای دیدنت دلم برای قلب کوچکی که در دلم میتپد تنگ میشود،دلم برای شیطنت های کودک درونم تنگ میشود. دیگر چیزی نمانده ...دیگر چیزی نمانده تا با آمدنت مرا واژه ی شور انگیز مادر بنامند...   نفسم برایت ،زندگیم به پایت ،وجودم فدایت   دوستت دارم... ...
30 آذر 1390

ماجرای زایمان

سلام بالاخره راحت شدم. بخیه هام رو کشیدم و بعد از 9ماه استرس یه نفس راحت کشیدم. حالا ماجراهای این 15روز:  شب قبل از زایمان یه کوچولو استرس داشتم و خوابم نمیبرد.حمید خواب بود و من فکرای جور واجور میکردم.به پسرم فکر میکردم و آینده ای که در انتظارشه و ...حمید هر از گاهی چشماشو باز میکرد و میگفت چرا بیداری بخواب عزیزم نترس چیزی نیست و دوباره خواب میرفت.نمیدونم چه ساعتی خواب رفتم ولی 5صبح بود که بیدار شدم.یه حال عجیبی داشتم واقعا قابل توصیف نیست.تا چند ساعت دیگه قرار بود من و حمید پدر و مادر بیشیم! آقا جون پسرم(بابای حمید)هم در حال آماده شدن بود و مامان جون پسرم در حال دعا خوندن.خلاصه راهی بیمارستان شدیم و سر راه  رفتی...
27 آذر 1390

کیانم خوش اومدی

سلااااااااااام. پسر نازنینم پاهای کوچولوشو درتاریخ  10/9/90به دنیای ما گذاشت. ساعت تولد:9 صبح وزن:3کیلو و 100 گرم قد:48 عزیز مادر خوش اومدی خیلی حرف دارم واسه گفتن ولی فرصت ندارم .فوق العاده سرم شلوغه فقط اینو بگم که بچه داری خیلی سختههههههههه!!! کیانم خیلی دوستت داریم     اینم عکس فرشته ی کوچولوی ما کیان و بابایی   ...
20 آذر 1390

هفته ی آخر

سلام عزیز مامان خوبی پسرم؟ما هم خوبیم.همه خوبیم و بی قرار برای دیدن تو گل پسر.من که هر شب خوابت رو مبینم.پسر نازم تو دقیقا 7 روز دیگه میای پیشمون.هفته ی دیگه اینطور موقع ها من روی ماهتو دارم نگاه میکنم.فدای اون روی ماهت بشه ماماااااااان ساکت رو بستم و لباس های خودم رو هم آماده کردم.اگه بدونی منو بابا حمیدت چه حالی داریم!!! مامان جون و آقا جون هم 4 روز دیگه از اصفهان میان.مامان جون(مامان بابا حمید) همش میگه چهره تو جلوی چشمشه و کلی دلش برات تنگ شده.خوش به حالت پسرم که انقدر عزیزی منم این روزها تا میتونم میخوابم و دارم خودم رو واسه شب بیداری کشیدن آماده میکنم البته این پیشنهاد رو خاله نغمه به من داده و همش میگه تا میتونی بخواب ...
6 آذر 1390
1